چه گذشت بر حسین(ع) آن موقعى که نداى على اکبر را شنید.
چه گذشت بر حسین(ع) آن موقعى که نداى على اکبر را شنید.
شهید «قاسم متان» از آمل در وصیت‌نامه خود بیان کرد: پدر! مى دانم آن ساعت كه روى جنازه من مى آيى آنقدر براى تو مشكل است كه قامت تو خم مى شود. موهاى سرت و محاسنت سفيد مى شود. آنجا يادى از حسين(ع) كن. پس چه گذشت بر حسين(ع) آن موقعى كه نداى على اكبر را شنيد.

زندگی نامه شهید « قاسم متان» از آمل

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «سفیر هراز»؛ شهید « قاسم متان» نام پدر: علی اکبر نام مادر: زبیده سلیمانی در بیست و نهم اسفند ماه ۱۳۵۲، در روستای تیربیجان آمل به دنیا آمد.در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، و تا مقطع متوسطه درس خواند. به پدر و مادر بسیار احترام می گذاشت و در بین خانواده و فامیل از محبوبیت خاصی برخوردار بود.

شهید « قاسم متان» در عضویت سرباز و در لشگر ۱۶ زرهی قزوین و در رسته پیاده به اسلام خدمت می کرد که در شانزدهم دی ماه ۱۳۷۰ هجری شمسی در ارتفاعات میمک، بر اثر سوختگی ناشی از انفجار مین شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع در گلزار شهدای روستای تیربیجان آمل به خاک سپرده شد.

سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.

 

وصیتنامه شهید « قاسم متان» از آمل

و لاتَحسَبَنّ الّذین قُتِلوا فى سبیل ‏الله امواتاً بَل احیاءُ عند ربهم یرزقون.

مپندارید آن کسانى که در راه خدا کشته شدند مرده ‏اند بلکه آنها زنده ‏اند و در نزد خدا رزق و روزى مى‏ خورند.

اینجانب قاسم متان، فرزند على‏ اکبر متان، تاریخ تولد ۱۳۵۰/۱۲/۲۹، از خانواده مسلمان و شیعه على(ع)، در منطقه کوهستانى میمک به عنوان وصیت نامه که بر هر مسلمان واجب و لازم است، با درنظر گرفتن خدا و رسولش در میان سنگر، این خلوتگاه و این میعادگاه و یا به قول امام این کلاس دانشگاه خواسته ‏هایم را در ذیل ورقه متذکر مى‏ شوم.

بار خدایا! تو شاهدى در این صحراى پهناور فقط تو را مى‏ بینم و براى تو سلاح را بر دوش مى‏ گیرم و براى رضاى تو مى‏ جنگم و براى تو از مرز و ناموسم دفاع مى‏ کنم تا قرآن بر ما راهنما باشد و رهبر ما احساس تنهائى نکند، چون ما دست بیعت دادیم و گفتیم ما اهل کوفه نیستیم امام تنها بماند. چون مى‏دانستم اگر خلاف وعده مى‏ کردم با شیاطین محشور مى‏ شدم. خدا! تو شاهدى من از خانواده فقیرى برخاستم. چون یادم مى‏ آید قبل از سربازى نوجوان بودم. براى لبیک گفتن به نداى امام در بسیج اسم نوشتم که به جبهه رهسپار شوم. پدرم به من گفت که ما بدبختیم، بیچاره ‏ایم، مستضغفیم، برو کار کن. احتیاج نیست به جبهه بروى کار و امرار معاش کردن هم خودش جبهه است. گفتم: پدر! مگر خون ما از جوانان دیگر که در صحنه کربلاى زمان مانند گل پرپر مى ‏شوند سرخ‏ تر است. تا اینکه آن روز موفق نشدم. دوباره از طرف جهاد سازندگى به طرف جبهه رهسپار شدم تا موفق شدم که در حمله‏ هاى منطقه شلمچه شرکت کنم. یعنى دوبار در جبهه قبل از خدمت سربازى شرکت کردم. بار خدایا! مى‏دانم دورى فرزند براى پدر و مادر بخصوص مادر خیلى مشکل است آن هم مادرى که در خانواده ضعیفى امید داشت از وجود فرزندش بهره ‏اى ببرد. یادم مى‏ آید که در مسجدها و حسینیه‏ ها پاى منبر آخوندها مى‏ نشستیم. مى‏ گفتند: ام لیلا مى‏گفت: على جان! تو ثمره عمر منى. تو امید منى و تو اى مادر! مى‏دانم داغ فرزند مشکل است. همچنان که داغ على‏ اکبر براى ام‏ لیلا مشکل بود. مادر براى من گریه نکن و اگر مى‏ خواهى گریه کنى یادى از على‏ اکبر حسین کن و به یاد او و براى او گریه کن و اما تو اى پدر! مى‏ دانم چه زحمت‏ هایى را براى من متحمل شدى و من هم از استضعاف و بدبختى تو زیاد رنج مى‏ برم. مى‏ دانم خوشى تو براى من آن زمان بود که مرا داماد کنى اما نشد. چرخ روزگار نگذاشت و قضا و قدر این چنین بود. پدر! مى ‏دانم آن ساعت که روى جنازه من مى‏ آیى آنقدر براى تو مشکل است که قامت تو خم مى‏ شود. موهاى سرت و محاسنت سفید م ى‏شود. آنجا یادى از حسین(ع) کن. پس چه گذشت بر حسین(ع) آن موقعى که نداى على‏ اکبر را شنید. پس پدر تا مى‏ توانى مادرم را دلدارى بده. چون دل مادر نازک‏ تر است.

و اما چند کلمه‏ اى به خواهر. خواهرم! خواهر مهربانم (مهناز)! اى زینب زمان! زینب گونه باش، زینب گونه استوار باش. نداى مظلومانه ما را که دور از پدر و مادر و خواهر و برادر است به آیندگان، به جامعه عصر حاضر برسان. مگر نشنیدى زینب چگونه سخنان حسین(ع) را در مقابل یزید به مردمان آن زمان رساند. گفت: اى یزید! بدان ما خارجى نیستیم ما براى احیاى حق آمدیم، ما براى نجات مردم آمدیم، لکن تو ما را خارجى خواندى. نکند خواهر گریه کنى که دشمنان خوشحال شوند. لکن مى ‏دانم داغ برادر مشکل است و اما شما اى برادرانم محمد و مهرداد و قربان! به شما سفارش مى‏کنم اگر پرچمى از دست حقیر به زمین افتاد آن پرچم را على‏ اکبر گونه از زمین بردارید. نکند دشمن بر شما فائق آید آن روز مشکل است و از همه شما ممنونم. اگر از من ناراحتى و یا اشتباهى دیدید مرا عفو کنید. در آخر پدرم و مادرم! اگر شهید شدم مرا در کنار مزار شهید عزیزم، پسر عمه خودم، سیدناصر جعفرى دفن کنید. پدرم و مادرم در آخر مرا عفو کنید و امام ما را تنها نگذارید. ما اهل کوفه نیستیم امام تنها بماند.

والسلام – قاسم متان