اى انسان هاى آزاد بپاخیزید.
اى انسان هاى آزاد بپاخیزید.
شهید «محمد رضائی» از آمل در وصیت‌نامه خود بیان کرد: اى انسان هاى آزاد بپاخيزيد. وقت استثمار و قلدرى گذشته و وجدانت را ملاك قرار ده و كاخ ستمگران و امپرياليسم را ويران كن.

زندگی نامه شهید « محمد رضائی» از آمل

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «سفیر هراز»؛ شهید « محمد رضائی»فرزند: رجبعلی در سی شهریور ماه ۱۳۳۸، در  آمل به دنیا آمد. در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، تحصیلات را در مقطع متوسطه به پایان رساند

سرباز وظیفه شهید «محمد رضائی» در ارتش جمهوری اسلامی ایران و در رسته پیاده به اسلام خدمت می کرد که در بیست و دوم اسفند ماه ۱۳۶۱ هجری شمسی در منطقه سومار شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم آمل به خاک سپرده شد.

سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.

وصیتنامه «شهید محمد رضائی» از آمل

آنان که در راه خدا کشته شده‏ اند مرده مپندارید بلکه آنها زنده ‏اند و در نزد خدا روزى مى‏ خورند.

من یک سرباز داوطلب مسلمان ایرانى هستم و تمام سلول‏هاى بدنم براى وطنم که پایگاه نهضت انقلابیون اسلامى جهان است موج مى‏زند. آیا حق و حقیقت جایگزین تجاوز و زور و قلدرى خواهد شد و انسان‏ هاى بى‏ گناه و شریف را که در راه حقیقت رسالت خویش را انجام مى‏ دهند آزاد نمى‏ گردند و آیا تکامل بشریت در مسیر صحیح طى خواهد شد؟ اى انسان‏ هاى آزاد بپاخیزید. وقت استثمار و قلدرى گذشته و وجدانت را ملاک قرار ده و کاخ ستمگران و امپریالیسم را ویران کن. پرچم الله را همچنان بالاى بازوى پرایمانت نگهدار. فرزندانت لبیک گویان به طرف تو مى ‏آیند، همان طور که مى‏ بینى و بدان که با جان و مال از مکتب پربهایت طرفدارى خواهد کرد. تنها تو شایستگى رهبرى را دارى و از حسین درس شهامت را آموختى. فرزندانت تو را تنها نخواهد گذاشت. من اگر سرم برود روحم همچنان در انقلاب خواهد بود و پایه و اساس حکومت جهانى را فقط در مکتب گرانقدر اسلام مى‏بینم و این قشر محرومان هستند که در آن جانبدارى خواهند کرد.

شهادت برایم گردنبندى است گران قدر که بر گردن دارم و همیشه به این گردنبند فخر مى‏ورزم.

چه خوش باشد که با ایمان بمیرم

به زیر سایه قرآن بمیرم

و چند کلمه‏ اى به عنوان سفارش و نصایح براى اولیایم:

پدر عزیزم! مى ‏دانم که من فرزند خوبى برایت نبودم و مى‏ دانم که با چه گرفتارى‏ها مرا بزرگ کردید و باید مرا عفو کنید که نتوانستم زحمات طاقت فرساى شما را جبران نمایم و صبر و شکیبائى شما را از ایزد منان خواهانم. امیدوارم شهادت من براى شما جشنى باشکوه باشد و تابوت مرا به گورستان شهداى آمل یعنى امام‏زاده ابراهیم ببرید و به روى من گلاب و شیرینى بریزید. چون من تازه داماد شدم و به آرزوى دیرینه خویش رسیدم و به مادرم سفارش مى‏کنم که زیاد برایم گریه نکند. چون من رستگار شدم و افتخارى براى خانواده‏ام آفریدم.

مادرم! تو برایم از همه بیشتر زحمت و مرارت کشیدى، چون از طبقه محروم جامعه بودیم و همیشه سعى مى‏کردى ما را سیر و دلگرم نگهدارى. اما نشد تا بتوانم از پس جبران این بدبختى‏ هاى شما برآیم. امیدوارم مرا ببخشى و من همیشه به شما علاقه و محبت مى‏ ورزم و به برادرم مى‏گویم که مواظب خانواده باشد و آنها را از ناراحتى‏ ها برهاند و فرزند بامحبتى براى آنها باشد، چون برایشان خیلى سخت است. برادرم حسن جان! من مى‏ روم براى همیشه و همین جا دستت را مى‏ فشارم و پیشانى‏ ات را مى ‏بوسم. به تو سفارش مى‏ کنم که وقتى حسام بزرگ شد براى او توضیح بده که عموئى داشته و براى زنده نگهداشتن نهضت به شهادت رسید تا او هم راه مرا ادامه دهد. خواهر عزیزم! ببخش نتوانستم پیش تو باشم و تو را در درس یارى نمایم. امیدوارم خواهر خوبى برایم باشى و تنها آرزویم موفقیت تو در تمام جهات است. متین باش. درس خواندن به حد اعلا رسیدن است. سعى کن دکتر شوى و براى ما افتخار بزرگى کسب کنى.    والسلام