زندگی نامه شهید «غلامرضا حسن زاده» از آمل
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «سفیر هراز»؛ شهید «غلامرضا حسن زاده» در چهارم فروردین ۱۳۴۲ هجری شمسی، در روستای عالی کلا آهی آمل به دنیا آمد؛ نام پدر علی اکبر و مادر عاطفه واعظی نام داشت.در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، و تا مقطع ابتدایی درس خواند. به پدر و مادر بسیار احترام می گذاشت. با همه ی افراد خانواده بسیار صمیمی و مهربان بودند و الگوی خوبی از لحاظ معنوی و اخلاقی برای دیگران بودند .در کارها به پدر و مادر خود کمک می کردند
شهید «غلامرضا حسن زاده» با عضویت سرباز در لشگر ۶۴ پیاده ارومیه و در رسته پیاده به اسلام خدمت می کرد که در بیست و ششم شهریور ماه ۱۳۶۶ در بانه – سردشت کردستان بر اثر اصابت تیر مستقیم در درگیری با ضد انقلاب شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید با حضور امت حزب الله تشییع و در گلزار شهدای روستای عالی کلا آهیآمل به خاک سپرده شد.
سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
وصیتنامه «شهید غلامرضا حسن زاده» از آمل
کسانى که در راه خدا کشته مى شوند مرده مپندارید بلکه آنان زنده اند و در نزد پروردگار خویش روزى مى خورند. قرآن کریم
السلام علیک یا ثارالله. سلام بر تو اى حسین، اى شهید راه ایمان، اى اسوه جهاد و شهادت که در همه حال به یاد تو هستم و این چنین همواره زمزمه دارم:
من از کودکى عاشقت بوده ام
قبولم نما گرچه آلوده ام
مبادا برانى مرا از درت
به پهلوى بشکسته مادرت
حال با زمزمه یاد تو حسین جان، وصیت نامه خود را شروع مى کنم.
نام من غلامرضا، نام فامیلم حسن زاده، پدرم على اکبر و مادرم عاطفه و در روستاى عالیکلاى آهى زاده شدم و متولد سال ۱۳۴۲ مى باشم و در حال نوشتن وصیت نامه. ۲۴ سال دارم در خدمت مقدس سربازى و نگهبان امنیت خطه کردستان محور مهاباد – سردشت و در گردان نجف اشرف. از مدت خدمتم ۱۸ ماه مى گذرد و آخرین مرخصى ام در ماه مرداد و ایام عید قربان بود. گرچه کوچکتر از آنم که پیام و وصیتى نسبت به کسى داشته باشم لذا آنچه که در ذهنم مى گذرد این چنین است. پدر و مادر، برادرها، فامیلان و دوستان و آشنایان و هم محلى هاى عزیزتر از جانم! من به خاطر حفظ مرز و بوم خویش و نگهبانى از اسلام و انقلاب اسلامى به سربازى رفتم تا شاید بتوانم دینم را به اسلام و میهن و مردمم ادا نمایم.
اگر در این راه جان باختم بسى سعادت که نصیبم شد و اگر نه که حداقل اداى دین کرده باشم. اگر در راه اسلام و کشور فدا شدم امیدوارم که اجر شهید را داشته باشم و توصیه من به برادران و دوستانم این است که اسلحه به زمین افتاده مرا در دست گرفته و روز روشنِ دشمن را به شب تار و ظلمانى تبدیل کنید تا روحم آسوده تر به سوى ابدیت پرواز کند. نگرانى زیادى از جانب پدر و مادر و برادرهاى بزرگتر از خود ندارم. آنچه که همیشه مرا مى آزارد وضعیت برادر کوچکتر ولى شیرین تر از جانم على اصغر است که جایش از من خیلى سخت تر و خدمتش از من خیلى سنگین تر است. همیشه براى او ناراحتم. خیلى فعالیت کردم تا او را به مناطق آرام برسانم اما نشد. برادرم! اگر شهید شدم پدر و مادر را دلدارى بده. اصغر! تو هم باید غلامرضا باشى و هم اصغر. مبادا کارى بکنى که آنها از تو برنجند. پدر و مادر! مى دانم که خیلى حساس هستید و زیاد به من علاقه داشتید ولى هر موقع که مى خواهید به یاد من بیفتید به یاد علىا کبر و على اصغر امام حسین (ع) بیفتید و خودتان را دلدارى دهید.
برادران من! در سوگم صبور و بردبار باشید تا تحمل این اندوه پدر و مادر عزیزم را از پا نیفکند. خواهر! در مرگم زیاد ناراحتى نکن تو باید تسلى خاطر پدر و مادر باشى. همه شما مى دانید که نه من چیز زیادى داشتم و نه جاى زیادى رفتم تمام همّ و غم من در تلاش و فعالیت و کار و کوشش بود و از مال دنیا چیزى ندارم. آنچه که در توان داشتم در خواندن نماز و گرفتن روزه کاهلى نکردم. امید است مورد قبول حق تعالى قرار گیرد. اگر کسى از من بدى و اشتباهى دید مرا عفو کند که خداوند عفوکنندگان را دوست دارد. حال با اجازه شما وصیت نامه خود را تمام مى کنم و همه شما را به خداى بزرگ مى سپارم. غلامرضا حسن زاده