زندگی نامه سردار شهید رضوان راعی
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «سفیر هراز»، شهید رضوان راعی نام پدر : شعبان تاریخ تولد :۱۳۳۸/۰۴/۰۵ شهرستان آمل است. ایشان در خانوادهای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه السلام متولد شد، رضوان راعی در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، تحصیلات را در مقطع متوسطه به پایان رساند.
رضوان راعی عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و در لشکر ۲۵ کربلا و در رسته پیاده به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۲/۱۱/۲۸ هجری شمسی در منطقه مریوان شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع در گلزار شهدای انجه پل به خاک سپرده شد.
سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
وصیتنامه شهید رضوان راعى
بسم رب الشهدا والصدقین
جمهورى اسلامى با این خونها آبیارى مىشود.
من المومنین رجال صدقوا ما جاهداوالله علیه فمنهم من قضى نحبته و منهم من ینتظر و من ما بدلوا تبدیلا.
از اهل ایمانند مردانى که به پیمان خویش با خداوند وفا کردند و بعضى از آنها جان بر سر نهادند، گروهى دیگر در انتظار شهادت و هرگز از عهد خویش باز نمىگردند.
مردن را در بستر خویش نیک نمىدانم و امیدوارم که خداوند متعال بر من منّت گذارد و شهادت در راه اسلام را نصیبم نماید.
وصیت مىکنم که نگران ملّتهاى محروم و مستضعف و ملتهاى ستمدیده در جهان و رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى و رزمندگان غیور و پرتوان در جبهه ها باشید.
از پدر بزرگوارم مىخواهم که مرا ببخشد، چرا که من فرزندى خوبى براى او نبودم و از مادر مهربان و زحمتکش که زحمتهاى بسیارى براى من کشیدند و نتوانستم جبران زحمت هاى ایشان را بکنم امیدوارم شیرى که به من دادى حلالم کنى. به قربان مادرى که شیر دادى و شیر ساختى.
از شما برادران و خواهران عزیز مىخواهم که با شهادت من ناراحت نشوید، زیرا راهى که مىروم خود انتخاب کردم و تا آخرین قطره خونى که در بدن و رگهاى من جریان دارد مبارزه خواهم کرد و از شما مىخواهم که با شهید شدن من به خداوند نزدیکتر شوید و امیدوارم که ادامه دهنده راه من و راه سایر شهداى انقلاب اسلامى باشید و پرستار بچههاى من باشید و بعد از خودم آنها را به شما مىسپارم و امیدوارم که خوب نگهدارى کنید.
از شما برادران و خواهرانم مىخواهم که به بزرگى خودتان مرا ببخشید و از شهادت من جامه سیاه بر تن نگیرید.
مادرم و خواهرانم! همچون زینب باشید و از همه دوستان و آشنایان براى من آمرزش و طلب مغفرت و حلالیت بکنید.
مراسم مرا ساده برگزار کنید و بقیه آن را صرف جبهه ها کنید و اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد مرا در مزار چهل تن آمل دفن کنید. در پایان از شما تمامى فامیلان و دوستان و آشنایان مىخواهم که اگر نتوانستم با آنها خداحافظى نمایم امیدوارم که مرا ببخشند و دعاى خیر از خدا براى من خواهان باشند.
از شما پدر و مادر عزیز و مهربانم مىخواهم که مرا ببخشید انشاالله.
از شما خانم عزیز که واقعاً شرمنده شما هستم و زحمت هاى فراوانى در زندگى براى من و مخصوصاً فرزندانم کشیدید متشکرم. مى دانم که با رفتن من به جبهه ناراحت مىشوى اما اسلام به خون ما و امثال ما احتیاج دارد. همان طورى که امام عزیز فرمودهاند: اسلام با خون این شهدا آبیارى مىشود.
باز تکرار مىکنم که شما در زندگى زحمت کشیدید. خیلى مسائل و مشکلات را تحمل کردید. امیدوارم که خداوند به شما اجر بدهد و با شهید شدن من امیدوارم که همیشه سربلند و سرافراز و در پیشگاه خداوند متعال و منّان روسفید باشید.
دیگر مزاحمتان نمى شوم و شما را به خداى یکتا مىسپارم.
خداحافظ
به امید دیدار در بهشت. والسلام