امید با ذکر یا زهرا (س) پر کشید
امید با ذکر یا زهرا (س) پر کشید
شهید امید زندی از نسل جوانانی بود که تمام آنچه داشتند را در راه ایران اسلامی و انقلاب فدا کردند تا امروز ما با آرامش و آسایش در این مرز و بوم زیست کنیم. در گفتگو با برادر شهید امید زندی با ابعاد مختلف زندگی و سیره اخلاقی این شهید بزرگوار بیشتر آشنا شدیم.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «سفیر هراز»؛ به نقل از «بلاغ»، خانه‌های شهدا همیشه بوی خاطره می‌دهند؛ بوی روزهایی که جوانانی از دل همین کوچه‌ها و خانواده‌ها قد کشیدند و در مسیر آرمان‌های انقلاب و دفاع مقدس جانشان را تقدیم کردند. در میان این نام‌ها شهید «امید زندی» از رامسر نمادی است از نسلی که با ایمان، علم، اندیشه و شجاعت درخشید. در گفت‌وگویی تفصیلی با دکتر زندی، برادر شهید، زوایای کمتر شنیده‌ شده‌ای از زندگی و شخصیت او مرور شد؛ از خاطرات کودکی و مبارزات نوجوانی گرفته تا روزهای پایانی عمر و پرواز عاشقانه‌اش به سوی معبود.

تولدی ساده، کودکی پرماجرا

زندی برادر شهید در ابتدای سخنان خود به تولد و دوران کودکی امید اشاره می‌کند و می‌گوید: امید صبح روز دوازدهم شهریورماه ۱۳۴۵ در بیمارستان امام سجاد (ع) رامسر به دنیا آمد. او فرزند اول خانواده بود. خانواده ما مذهبی و علاقه‌مند به اهل‌بیت (ع) بود و والدینم تلاش بسیاری برای تربیت دینی و اخلاقی او داشتند. از همان کودکی نشانه‌های هوش، استقلال و دیانت در او نمایان بود. بسیار کنجکاو، پرانرژی و در عین حال آرام و متین بود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان ملی پارسا شروع کرد و از همان زمان روحیه خاصی در مطالعه و یادگیری داشت.

او خاطره‌ای جالب از دوران کودکی برادرش بیان می‌کند: در ۹ سالگی یک روز با اجازه و در کنار پدرمان اتومبیل ژیان را روشن کرد اما ناخواسته وسط مسیر اسکورت سلطنتی قرار گرفت. چون خیابان خلوت بود خیال می کرد فرصتی برای تجربه ی رانندگی دارد. اما مأموران گارد سلطنتی که تصور کرده بودند تهدیدی در میان است او و پدرم را بازداشت کردند. بعدها امید این ماجرا را با شوخی یادآوری می‌کرد و می‌گفت: من از بچگی علیه شاه فعالیت داشتم

نوجوانی در قلب انقلاب

برادر شهید در ادامه به ورود او به فعالیت‌های انقلابی اشاره می‌کند: در دوران راهنمایی در مدرسه فرید درس می‌خواند و با راهنمایی عموها و دایی‌هایمان در تشکیل انجمن اسلامی مدرسه مشارکت فعال داشت. با شروع حرکت‌های انقلاب امید هم خود را وقف آرمان‌های انقلاب کرد. در همان سنین نوجوانی اهل بحث و گفت‌وگو بود و برای دفاع از امام خمینی(ره) حتی خطر می‌کرد. بارها توسط ساواکی‌ ها و منافقین مورد تهدید و حمله قرار گرفت. یک بار هم با چاقو به او حمله کردند. با این حال نه تنها عقب ننشست بلکه حتی تلاش می‌کرد با همان کسانی که با خشونت برخورد کرده بودند بعداً با منطق و مهربانی گفت‌وگو کند. این ویژگی امید بود قدرت جذب و تغییر دل‌ها را داشت.

انگیزه‌های خانوادگی تا جبهه‌های نبرد

زندی با تأکید بر اینکه سال ۱۳۶۰ نقطه عطفی در زندگی برادرش بود گفت: آن سال برای خانواده ما بسیار سخت بود. عمویمان شهید محمدحسین و پسر دایی پدرمان شهید محمدحسن فقیه ملک‌ مرزبان در همان سال به شهادت رسیدند. این اتفاق‌ها روح امید را متحول کرد. او که در دبیرستان امام خمینی(ره) درس می‌خواند پس از آن واقعه با تمام وجود در بسیج و سپاه فعالیت کرد. علاقه خاصی هم به الکترونیک داشت؛ خودش بی‌سیم و واکی‌تاکی می‌ساخت، حتی یک تی‌ وی‌ گیم خانگی ساخته بود. کلکسیون کامل تمبر و سکه داشت و کاریکاتورهایی می‌کشید علیه رژیم شاه و آمریکا.

برادر شهید با تأکید بر شخصیت کاریزماتیک و اجتماعی امید می گوید: خیلی شیک‌پوش بود و به ظاهرش اهمیت می‌داد. به هر آرایشگاهی نمی‌رفت. در عین حال نگاهش به مسائل اجتماعی مثل بدحجابی یا اعتیاد بسیار عمیق و جلوتر از آن زمان بود. معتقد بود نباید صرفاً به ظاهر افراد قضاوت کرد بلکه باید ریشه‌ها را شناخت. همین نگاه باعث می‌شد که بتواند با طیف‌های مختلف از جوانان ارتباط بگیرد. خیلی از دوستانش بعدها اعتراف کردند که تحت تأثیر شخصیت و اخلاق امید مسیر زندگی‌شان عوض شد. امید بسیار هم اهل انفاق بود. بعد از شهادتش فهمیدیم که حدود ۱۵ خانواده بی‌سرپرست و محروم را تحت پوشش داشت و بی‌سروصدا برایشان غذا، لباس و امکانات فراهم می‌کرد. این روحیه خاص اجتماعی در کنار حضورش در میدان مبارزه ترکیب خاصی از شخصیت اش ساخته بود.

حضور در جبهه و جراحات شیمیایی

زندی در ادامه از اعزام‌های مکرر برادرش به جبهه گفت: سال ۱۳۶۵ به‌صورت داوطلب به جبهه اعزام شد. در مناطق عملیاتی جنوب مجروح شیمیایی شد و مدتی به پشت جبهه بازگشت. اما طاقت نداشت دور از خط مقدم باشد و دوباره به منطقه رفت. سال ۱۳۶۶ در دانشگاه آزاد رشت در رشته ریاضی محض پذیرفته شد، اما دوباره به جبهه غرب اعزام شد.طبق گفته همرزمانش در منطقه حلبچه عراق در اثر حمله شیمیایی بار دیگر مجروح شد و در بیمارستان مریوان بستری شد. با وجود وخامت حالش باز هم اصرار داشت به منطقه برگردد و می‌گفت جبهه خانه من است.

برادر شهید آخرین روزهای امید را اینچنین روایت می‌کند: امید در عملیات مرصاد هم حضور داشت. پس از پذیرش قطعنامه تصمیم گرفت درسش را ادامه دهد و ازدواج کرد. اما آسیب‌های شیمیایی آرام‌آرام جانش را گرفت. وقتی خبر رحلت امام خمینی(ره) را شنید بسیار متأثر شد و حالش بدتر شد. تابستان ۱۳۶۸ او را به تهران بردیم و در بیمارستان شریعتی بستری شد. پزشکان گفتند شرایط ریه و خون او بحرانی است. چهل‌ و پنج روز آخر عمرش با سختی نفس می‌کشید. با اینحال ذکر «یا زهرا» از زبانش نمی‌افتاد و می‌گفت: فقط به خاطر حضرت زهرا(س) دارم طاقت می‌آورم. روز ۲۵ آذر ۱۳۶۸ امید به اتاق عمل منتقل شد. پزشکان همه تلاششان را کردند اما ساعت ۱۳:۳۰ بعدازظهر وقتی آخرین ذکر یا زهرایش را گفت آرام پر کشید و به دیدار معشوق اش رفت. با لب‌هایی خشک و نگاهی آرام.

به گزارش بلاغ؛ خانه شهید زندی امروز اگرچه آرام‌تر از روزهای پرهیاهوی گذشته است، اما یاد و نام «امید» همچنان در آن جاری است. او جوانی بود از دل یک خانواده ساده و مذهبی که با ایمان، علم، خدمت اجتماعی و عشق به اهل بیت(ع) مسیری را پیمود که به شهادت ختم شد. روایت برادرانه ی دکتر زندی نشان می‌دهد امید نه تنها یک رزمنده بلکه نمونه‌ای از نسلی بود که در دل تاریخ ایران ماندگار شدند.