من با چشم باز از دنیا رفتم.
من با چشم باز از دنیا رفتم.
شهید «فردین شکری مرزنگو» از آمل در وصيت نامه اش مى گويد: برادر عزیز! من اگر شهید شده ام ، دست های من را از تابوت بیرون بگذارید تا اینکه تمام مردم ببینند که من با دست خالی از دنیا رفتم . پاهای مرا برهنه کنید وچشم های مرا باز بگذارید که تمام مردم ببینند که من با پاهای برهنه و چشم باز از این دنیا رفتم.

زندگی نامه شهید «فردین شکری مرزنگو» از آمل

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «سفیر هراز»، شهید «فردین شکری مرزنگو» در نهم شهریور ماه ۱۳۴۵ هجری شمسی در روستای «مرزنگو» دابودشت آمل به دنیا آمد پدرش «غلامعلی »، و مادرش «سیده خاتون غلامی»، نام داشت.شهید «فردین شکری مرزنگو» در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، تحصیلات را در مقطع دیپلم به پایان رساند. ایشان فردی با ایمان و خوش رفتار بودند. به خانواده خود بسیار علاقمند بودند و به آنها احترام می گذاشت.

شهید «فردین شکری مرزنگو»بعنوان سرباز در در لشگر ۸۸ زرهی زاهدان و در رسته پیاده به اسلام خدمت می کرد که در هیجدهم تیر ۱۳۶۵  در منطقه سومار شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع در مسجد صاحب الزمان مرزنگو آمل به خاک سپرده شد.

سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.

وصیتنامه«فردین شکری مرزنگو» از آمل

با درود و سلام بر امام امت خمینى کبیر رهبر انقلاب اسلامى ایران، با درود و سلام بر شهداى انقلاب اسلامى ایران و با درود و سلام بر تمام رزمندگان اسلام که در جبهه ‏هاى حق علیه باطل پیروزمندانه مى‏ جنگند.

وصیتنامه سرباز فردین شکرى مورخه ۶۴/۱۱/۲۱ ساعت ۴ بعدازظهر

من که با آغوش باز به خدمت مقدس سربازى رفتم امیدوارم که در راه وطن عزیز خود تنها چیزى که در دنیا براى من ارزش زیادى دارد و آن هم جان من است در راه اسلام و ناموس و مملکت و امام خود فدا کنم.

امید دارم به جائى بروم که بهشتى و ۷۲ تن از یاران باوفاى وى به آنجا رفته و به جائى بروم که فرشتگان آسمانى به سراغ من بیایند و لباس بهشتى بر تن من کنند.

برادر عزیزم! اگر من شهید شدم دست‏هاى مرا از تابوت بیرون بگذارید تا تمام مردم ببینند که من با دست خالى از این دنیا رفتم. پاهاى مرا برهنه کنید و چشم‏هاى مرا باز بگذارید که تمام مردم ببینند که من با پاى برهنه و چشم باز از این دنیا رفتم.

به مادر عزیز و پدر خوب من بگو که هیچ وقت مرا ناکام صدا نکنند. به تمام دوستان و آشنایان و اقوام و خویشان بگو که در مراسم عزاى من به جاى سیاه لباس سفید برتن کنند. چونکه بهترین روز براى هر انسان روز داماد شدن است. پس روزى که من شهید شدم آن روز روز دامادى من است. آیا در روز جشن عروسى کسى لباس سیاه برتن خواهد کرد؟ برادرجان! این وصیت را به برادرهاى من بگو که فقط در شب‏ هاى جمعه بر سر مزارها بیایند که من با آنها دیدارى تازه کنم.

والسلام

فردین شکرى