به نهاد انقلابی هلال احمر کمک نمائید
به نهاد انقلابی هلال احمر کمک نمائید
شهید «على ملك زاده آملى» از آمل در وصیت‌نامه خود بیان کرد: مادر کاری برایت نکرده ام امّا خواستی محبتی بکنی و ظرفی میوه و یا عده‌ای اطعام برایم از مهمانانت پذیرایی کنی از آنها فقط عذرخواهی کن با شرمندگی از تو می‌خواهم که پولش را به نهاد انقلابی هلال احمر که من از همین طریق داوطلبانه به جبهه دوم رفتم اهداء نمایید تا هر طور که مصلحت می‌دانند مصرف نمایند

زندگی نامه شهید على ملک ‏زاده آملى از آمل

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «سفیر هراز»، شهید على ملک ‏زاده آملى فرزند : ابراهیم  در هیجدهم بهمن ۱۳۳۸ در شهرستان آمل به دنیا آمد. على ملک‏زاده آملى در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت.على ملک ‏زاده آملى در سال‌ ۱۳۵۶ موفق‌ به‌ اخذ دیپلم‌ شد و در همان‌ سال‌ در آزمون‌ ورودی‌ دانشگاه‌ در رشته‌ مهندسی‌ مکانیک‌ دانشگاه‌ صنعتی‌ اصفهان‌ پذیرفته‌ شد. وی‌ در دانشگاه‌ فردی‌ آرام‌، مؤدب‌ و درس خوان‌ بود. پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌، او به‌ علت‌ علاقه‌ وافری‌ که‌ به‌ امام‌ و انقلاب‌ داشت‌، ابتدا از هلال‌احمر اعزام‌ و سپس‌ به‌ تیپ‌ جوادالائمه‌ از سپاه‌ خراسان‌ ملحق‌ شد. در تاریخ نهم آذر ۱۳۶۱ هجری شمسی در عملیات‌ محرم‌ در منطقه‌ سومار در اثر اصابت‌ ترکش‌ خمپاره‌ به ‌قسمت‌ چپ‌ سرش‌ شربت‌ گوارای‌ شهادت‌ را نوشید و به‌ جوار محبوبش‌ شتافت‌.

پیکر پاک این شهید با حضور امت حزب الله؛ شهید پرور و همیشه در صحنه شهرستان هزار سنگر آمل طی مراسم باشکوهی تشییع و در امام زاده ابراهیم(ع) گلزار شهدای آمل به خاک سپرده شد.

سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.

وصیتنامه شهید على ملک ‏زاده آملى از آمل

با سلام به رهبر کبیر انقلاب، خمینى بزرگ، درهم شکننده بساط طاغوتیان.

مادر! خدا را سپاس مى‏گویم که در دامن مادرى مثل تو پرورش یافتم. مادرى مذهبى و مکتبى بدون رنگ و ریا و خدا را سپاس مى‏گویم که با اجابت دعاهاى نیمه شبت راهت را که راه قرآن است و راه پیامبران و امام زمان(عج) است و راه نائب برحقش حسین زمان است. در این لحظه که بعد از مدت‏ها تصمیم‏ گیرى مصمّم شدم که به عنوان یک فرد کوچک در صف سربازان امام زمان قرار گیرم و به یارى امام امّت بروم و با صدامیان کافر بجنگم تا دِینم را به امت شهیدپرور ایران ادا نمایم. اگر این خدمت ناچیزم مورد قبول امام زمان(عج) واقع شود.

مادر! این نعمت را مدیون محبت تو هستم. تو مادرم که شبها در کنارم مى‏ نشستى و راه و رسم رسیدن به صراط المستقیم را نشانم دادى. براى نوشتن حرف زیاد دارم اما بس که شوق رفتن دارم قلم براى نوشتن، کلمه‏ اى را پیدا نمى‏کند. فکرم به جائى نمى ‏رسد. فقط تو را مى‏ بینم و یارب یارب تو را مى ‏شنوم و حرف تو در گوشم است که مى‏ گفتى ما براى این انقلاب چه کردیم. باید به یارى امام زمان(عج) و براى  زنده کردن دین برویم. من دانشجوى دانشکده فنى اصفهان داوطلبانه به جبهه حق علیه باطل به عنوان راننده به یارى دیگر رزمندگان مى‏روم. اگر برگشتم فکر مى‏کنم وجودم براى این مملکت مثمر ثمر باشد. شاید بتوانم گره کوچکى از کار این مردم را واکنم. اما مادر چگونه بگویم که تو تحمل شنیدنش را داشته باشى. اگر برنگشتم به راهى مى‏روم که شهداى صدراسلام رفته و تو به آن مى‏ بالیدى و به سوى حسین(ع) سرور آزادگان و سالار شهیدان و یاران باوفایش رفته که تو عاشق کربلایش بودى و به سوى شهداى گلگون کفن ایران رفته که تو همیشه برایشان درود مى‏ فرستادى. مادر! تقاضایم این است که برایم دلواپس نباشى. مى‏دانم سخت است اما براى تو نه. مادر! سفارش پدرم را به تو مى‏ کنم، او ضعیف‏ تر از توست باید کمکش نمائى. مادر! ایام هفته برایم نگیرى این وصیتى است که تو به من کردى که برایت ایام عزادارى خرج نکنم و به افراد بى ‏بضاعت، بى‏سر و صدا کمک نمایم. اما حالا من به تو مادر مى‏گویم توقعى از تو ندارم وعده به تو زیاد داده ‏ام اما وعده خلافى کردم کارى برایت نکردم، اما اگر خواستى محبتى بکنى با ظرفى میوه و یا وعده‏اى اطعام برایم از مهمانانت پذیرایى کن. از آنها عذرخواهى کن. با شرمندگى از تو مى ‏خواهم که پولش را به نهاد انقلابى هلال احمر که من از همین طریق داوطلبانه به جبهه مى‏روم اهداء نمائید تا هرطور که مصلحت مى‏دانند مصرف نمایند. اگر از نظر شرعى چیزى احتیاج دارم لازم به گفتن نیست خودت مى‏دانى.

در خاتمه مادر! در مورد دفنم هرطور که مى‏ خواهى همانطور عمل کن.

مادر! دست و صورت تو مادر عزیزم را مى‏ بوسم و از تو خداحافظى نمى‏ کنم چون همیشه به دیدارت خواهم آمد. ضمناً عبدالله باید جاى مرا در دانشکده گرفته و عوض من به این ملت انقلابى خدمت نماید.