زندگینامه و وصیت نامه سردار شهید سید جواد علوی از آمل
زندگینامه و وصیت نامه سردار شهید سید جواد علوی از آمل
سردار شهید «سيدجواد علوي» در وصیت نامه خود می‌گوید: درود به مردم سلحشور آمل كه چگونه استقامت كردن را در ششم بهمن به ما آموختند.

زندگی نامه شهید سیدجواد علوی 

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «سفیر هراز»، شهید سیدجواد علوی فرزند سیدعلی در پنجم فروردین ۱۳۲۵ از مادری به نام بانو بزرگزاده، در روستای کتهپشت آمل متولد شد. او فرزند چهارم خانواده بود و دو برادر و سه خواهر داشت که یکی از برادرانش همچون او شربت شهادت را نوشیده و به وصال الهی رسید. پدرش کشاورز بود؛ در حالیکه از خود زمینی نداشت و روی زمین دیگران کار میکرد. سیدجواد در حالیکه در کودکی مشغول تحصیل بود، همراه برادر بزرگش، در کنار پدر به کشاورزی میپرداخت. اما وقتی تحصیلات ششم ابتداییاش در سال ۱۳۴۱ به پایان رسید، پدرش به ناچار او را بهعنوان شاگرد، به یک مغازهدار سپردو همین موضوع، او را از تحصیل بازداشت. سیدجواد پس از خدمت سربازی، بهرغم کار و تلاش برای تأمین مخارج زندگی، در مساجد نیز به فعالیتهای مذهبی مشغول بود.

در همین ایام (۱۳۴۷) بهواسطۀ یکی از دوستان، با طوبی بهمنی که او هم در فعالیتهای مذهبی و برنامههای مساجد شرکت داشت، ازدواج کرد. ثمرۀ این ازدواج سه پسر به نامهای سیدامیر (۱۳۴۸)، سیدحسن (۱۳۵۰)، سیدحسین (۱۳۶۰) و یک دختر به نام سیدهفاطمه (۱۳۵۷) بود.وی تا قبل از انقلاب، شغل آزاد داشت؛ یک سال (۱۳۴۹) ترهبارفروشی کرد و از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ به کار فروش لبنیات مشغول بود. سیدجواد در سالهای ۵۶، ۵۷ همراه و همدوش با سایر انقلابیون، در مسیر براندازی رژیم شاهنشاهی، حضور فعال داشت؛ عاشق امام بود.

پس از پیروزی انقلاب از شغلش دست کشید و مغازهاش را فروخت و با عضویت در بسیج محلات، تمام وقت، در خدمت حفظ انقلاب اسلامی قرار گرفت. در سال ۱۳۵۹ بهعنوان پاسدار رسمی، به استخدام کمیته انقلاب اسلامی آمل درآمد و در مسئولیتهای مختلف از جمله معاونت عملیات این کمیته، خدمت کرد. به مدت یک سال از ۱۳۶۳/۲/۲۰ لغایت ۱۳۶۴/۲/۰۹ عهدهدار فرماندهی کمیته عباسآباد تنکابن شد. با وجود جوّ ناآرام کشور و درگیریهای مداوم، خدمت در کمیتههای انقلاب اسلامی در این ایّام، همت بلندی میطلبید و کارزار مقدسی بود. سیدجواد در طول خدمتش در کمیته، با همکاری دیگر همرزمانش توانست دهها خانۀ تیمی گروهکها و منافقین را کشف و فعالیتشان را خنثی کند. همچنین در واقعه ششم بهمن ۱۳۶۰ در مقابله با شورشیان جنگل آمل، نقش بهسزایی داشت. این تحرکات موجب شد تا معاندین، طرح ترور او را در دستور کار خود قرار دهند؛ اما فردی دیگر را به جهت شباهت، ترور کرده و به شهادت رساندند.

سیدجواد پس از بازگشت از عباسآباد، مسؤولیت ستاد مبارزه با موادمخدر کمیته آمل را عهدهدار میشود، ولی همچنان اجازه حضور در جبهه را نمییابد؛ چراکه در کمیته، مسؤولیت و نقش مهمی را در ایجاد وحفظ امنیت شهر، بر عهده داشت. در صحبتهایش میگفت: «جنگ ایران و عراق، مثل جنگهای صدر اسلام است که همۀ دشمنان با عراق همدست شدند تا حکومت اسلامی پا نگیرد.» تا زمانیکه در پشت جبهه و در شهر بود، همواره در جلسات مذهبی اعلام میکرد که هر کس توان دارد به جبهه برود؛ در غیر این صورت کمک مالی و تبلیغات دینی داشته باشد.همواره نیروهای تحت امر خود را، با آموزشهای دینی و رزمی، برای حضور در صفوف رزمندگان، آماده نگه میداشت.

ارادت و توسّل سیدجواد به ائمه اطهار، بهویژه امام حسین(ع) در لحظهلحظه زندگی ایشان ساری و جاری بود. این ارادت به اندازهای زیاد بود که هر ساله در شبهای هفتم، نهم و دهم محرم و ۲۸ صفر، مراسم عزاداری را در منزلش برگزار و با اطعامدهی از عزاداران پذیرایی میکرد.علاقه فراوانش به ائمه اطهار(ع) را، میتوان در نامگذاری تکتک فرزندانش (امیر، حسن، فاطمه و حسین) مشاهده کرد.او همواره دعا میکرد و از امامحسین(ع)، شهادتش را میخواست. زمانی که میخواست به جبهه برود، از مادرش خواهش کرد و گفت: «اگر میخواهید در آن دنیا، شفاعتخواهت باشم، از تو میخواهم که وقتی به مشهد رفتی، از آقا امام رضا(ع) بخواهی که من شهید شوم.»

سیدجواد، فردی شجاع و باشهامت، و همواره با روحیهای عالی بود. در مورخه ۱۳۶۴/۱۲/۰۶ به جبهه اعزام شد و به منطقه عملیاتی فاو رفت. فرماندهان لشکر ۲۵ کربلا او را بهعنوان فرمانده گروه ویژه مالکاشتر، تعیین کردند؛ اویی که دلش در آرزوی شهادت بود. انگار از شهادتش خبر داشت؛ در صدر آخرین نامهای که در مورخه ۱۳۶۵/۲/۰۳ برای همسرش ارسال میکند، مینویسد: «این آخرین نامهایست که برایت مینویسم؛ چون انشاءالله به آرزوی دلم خواهم رسید.»

 

سرانجام سیدجواد، در تاریخ ۱۳۶۵/۰۲/۱۰ در ادامه عملیات والفجر۸ در منطقه فاو، در حالی که در عملیات تکمیلی صاحبالزمان(عج)، مسؤولیت فرماندهی گروه ویژۀ مالک اشتر را به عهده داشت، بر اثر اصابت ترکش به سر، به وصال محبوب خود رسید؛ جنازه شهید، پنج روز بعد از شهادتش،در مراسمی باشکوه، بر روی دستان مردم آمل تشییع شد و در امامزاده ابراهیم(ع) این شهر به خاک سپرده شد.

وصیت­نامه شهید سیدجواد علوی فرزند سیدعلی*

وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ­الله أَمواتا بَلْ أَحیا عِندَ رَبِّهِم یَرزَقون

کسانی که در راه خدا کشته شده­اند، مرده مپندارید بلکه آنان زندگانند که نزد خدای خویش روزی می­خورند.

تا بدانی چیست حبّ آل احمد گفته­اند                فی المثل کشتی نوح است ایمن از بلاست

سرنشینان زطوفان حوادث می­دهند                      و آن­که سرپیچی به امواج خروشان مبتلاست

حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که به ما اختیار ارزانی داشت و قلم را به دست­مان داد تا آزمایش کند که چگونه خواهیم نوشت و کلام به سوی کجا سوق خواهیم داد و مختارمان ساخت که بیاندیشیم و راه را برگزینیم و آزادانه قدم برداریم و هدفی را انتخاب کنیم. حمد و ستایش از آن خدایست که راه حق و باطل را به ما شناخت و در هر قرنی مبلّغی فرستاد و پیغمبری را خاتم­الانبیاء قرار داد و کتاب وحی و نور اسلام را برای ما فرستاد و تسلیم در برابر خود را در آن مکتوب ساخت و اسلام حضرت مهدی محمد (ص) را در مقابل جاهلیت قرار دارد و ما را به آیین اسلام آشنا ساخت. ستایش از آن بی­ همتایست که مرا از اسلامیان قرار داد و به پیغمبر (ص) کوثر عطا کرد که تداوم راه او باشند. ائمه اطهار را الگو قرار داد و درود به حضرت مهدی (ع) بر یگانه منجی عالم بشریت که جهان را پر از عدل و داد خواهد ساخت.

سلام بر خمینی این ابرمرد تاریخ، مخلص خدا و زاهد شب، درود بر خمینی که ما را از صلابت و از هلاکت نجات داد و خط سرخ علی (ع) را تداوم بخشید و درود به خمینی این مرد مقاوم که به ما استشمام بویی داد و تا از اسلام بویی برده و در سلول­ها و مردمان عمل بخشم. درود به خمینی که سلام خدا را به گوش­مان رسانید و انقلاب کبیر اسلامی را رهبری کردند و دین مقدس اسلامی را مجدداً زنده ساخت و پیغام خون حسین (ع) را به گوش­مان رسانید که هیهات منّا­الذله و درود بر شهیدان که زبان گویای اسلام بودند.

و درود به ملت قهرمان ایران که همیشه در صحنه بوده و به جبهه­ ها کمک می­ کنند که باعث دل­گرمی رزمندگان می­شود و درود به مفقودالاثرها که دین خویش را نسبت به این انقلاب ادا کردند و درود به مردم سلحشور آمل که چگونه استقامت کردن را در ششم بهمن به ما آموختند.

حال که بدن­های ما برای مرگ آفریده شد                       پس چه بهتر که این مرگ در راه خدا باشد

این­جانب زمانی که به عزاداری سید مظلومان و سرور شهیدان می­رفتم، آرزو می­کردم کاش در سرزمین کربلا بوده و یاری امام حسین (ع) می­کردم. اینک به آرزوی دلم رسیده و به ندای حسین زمان لبیک گفته، به جبهه حق علیه باطل می­شتافتم و اگر خداوند این سعادت را نصیبم کرده و به شهادت رسیدم، این شهادت­نامه را به یادگار می­نویسم.

وصیتی با پدر و مادرم: خدمت پدر و مادرم از آن­جایی که مدت زیادی برایم زحمت کشیدید و بزرگ­ام کرده­اید ولی این فرزند نالایق نتوانسته آن­طور که خداوند در قرآن فرموده نسبت به شما احترام کنم ولی از آن­جایی که گذشت شما باید بیشتر باشد امیدوارم به حق حضرت زهرا این روسیاه را گذشت کنید چون بهشت زیر پای شماست.

وصیتی هم با همسرم دارم که در طول هجده سال زندگی تمام سختی­های زیاد را متحمل گشته و با حقوق ناچیز پاسداری توانسته زندگی این­جانب را تأمین کند و در طول همه سال ناراحتی­های زیاد متحمل شد. بدی­های زیادی از من دیده و من طبق فرمان قرآن آن­طور که باید حق شوهری را ادا کنم، نکردم امیدوارم به حق امام حسن (ع) و حضرت زهرا گذشتم کند و به جان برادرش سعید که مدت پنج سال مفقودالاثر است، قسم می­دهم این­جانب را حلال کن و به فرزندانم بگو یکی از آن­ها باید اسلحه از دست افتاده­ام را به دست بگیرند و جبهه را خالی نکنند. و سفارشی به شما و فرزندم فاطمه می­کنم که مبادا بعد از شهادتم کسی روی شما را ببیند و دخترم را طوری که اسلام می­خواهد تربیت کن و نماز جمعه را ترک نکن و نماز را اول وقت بخوان و اوقات بی­کاری را به نماز مشغول باش. سخنی با فرزند بزرگم امیرجان اگر که پدر خوبی برای تو نبودم، امیدوارم مرا ببخشی و جبهه را ول نکنی آرزو داشتم که برای شما عروسی کنم ولی آرزو را با خودم به گور بردم. مادرت به جای من روی شما را می­بوسد و سفارش نمی­کنم.

سلاح بر زمین افتاده­ام را برگیر و امام را تنها نگذارید و این­جانب را حلال کنید و سخنی چند با تنها دخترم فاطمه از این­که نتوانستم زندگی تو را فراهم کنم و شما را به خانه بخت بفرستم، عذر می­خواهم و مادرت زینب­وار شما را سرپرستی کرده زندگی تو را فراهم می­کند و هیچ وقت از منزل بیرون نیایید و حجاب خویش را آن­قدر که اسلام گفته حفظ کن و به فرزندانم سفارش می­کنم که احترام مادر و فامیل­ها را داشته باشید و سخنی چند با برادران و خواهران و دامادهایم دارم که امیدوارم که در همه حال توکل به خدا کرده و نماز را اول وقت بخوانید و اگر بدی­هایی از من دیدید، به بزرگی خودتان حلالم کنید. اگر کینه­ای از من به دل دارید، حلالم کنید چون برادر خوبی برای شما نبوده­ام و به فرزندانم محبت کنید. دست از انقلاب نکشید و همسرم سلام مرا به پدر و مادرت برسان و از آن­ها خیلی سپاس­گذاری کن که همیشه حمایت خویش را نسبت به این­جانب دریغ نکرده و شما را به ایشان و آن­ها را هم به خدا می­سپارم و هنگام عروسی فرزندانم یادی از این­جانب نموده چون آرزو داشتم در عروسی آن­ها شرکت کنم. دست از امام­مان نکشید، همیشه در خط امام و انقلاب باشید و نماز را در درجه اول حاج آقا موسویان، اگر نبوده حاجی اصغری بخواند و از اهالی آمل، کسانی که از این­جانب بدی دیده­اید، حلالم کنند.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. جنازه­ام را در امام­زاده ابراهیم دفن کنید.

                                                                                                                                          والسلام